ایستگاه سراب

ساخت وبلاگ

و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد.
آخرهای پاییز است باید جوجه ها را بشمارم .وقت زیادی باقی نمانده باید عجله کنم .هنوز پرواز را بلد نشده ام .هنوز عجله دارم برای شدن .هنوز معنی واقعی طمانینه را نمیدانم و این خیلی بد است .نگاه کن یک دقیقه دیگر هم گذشت چیزی نمانده آفتاب به لب بام برسد. باید خوب ببینم خوب بخندم خوب خوشحالی کنم .باید قدر چراغها را بدانم .آخرهای پاییز شده است باید بفهمم کجا ایستاده ام .

+ نوشته شده توسط مژگان در دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۵ و ساعت 17:11 |
ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : اول,اسفند,بود,اتفاق,افتاد, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 23 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

یک زنی درون من دلش شور می زند. یکی دیگر می آید برای این یکی قصه حسین کرد می گوید .یک زنی هم هست هی دوست دارد بیخودی خنده اش بگیرد .تازه گیها هم یک زنی آمده حرفهای گنده تر از دهنش میزند .من بین همه زنهای درونم گیر افتاده ام .گاهی برای آنکه توی دلش رخت میشویند گل گاوزبان دم می کنم برای دیگری قلم و کاغذ جور می کنم برای دل نازک آن دیگری بساط رنگ باری جور می کنم و پای صحبت این آخری مینشینم تا حرف حسابش را بفهمم.شب که میشود اما یک دخترکی با آرزوهای دورو دراز همه این زنها را دور خودش جمع می کند و برایشان قصه ماه را می گوید. + نوشته شده توسط مژگان در یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۵ و ساعت 19:14 | ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : همه,زنهای, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 17 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

من وسط همه بهم ریخته گیها نشسته ام و دارم هی دو دو تا ها را چهار میکنم که بشود آنچیزی که باید بشود .خب یکوقتها دو دو تا ها به همین سادگی چهارتا نمیشود .زمان میخواهد زمان و من آنقدر زمان خرج این دو دو تا ها کرده ام که الان دلم بخواهد جوابش شش بشود یا هشت یا ده چه میدانم خیلی بیشتر از چهار و هنوز هم باید زمان بگذارم و بقول مادر گاو به دمبش رسیده است و. اما بجای گاو پوست خودم کنده شد.  پوست نو در خواهم آورد تا این دم گاو هم پوستش کنده بشود و خلاص .  + نوشته شده توسط مژگان در جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵ و ساعت 11:16 | ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : پوست,گاو, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 19 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

در من زنی غریبه جوانه زده است با دستهای چروک و با لبخندهای کشدار نامریی.زنی که بلد شده است پایش را بکند توی یک لنگه کفش و آتش بازی راه بیندازد و بلد شده مثل تردستها گلوله های آتشی را از یک دستش به دست دیگرش بسپارد .در من زنی غریبه جوانه زده که صدای محکم نه گفتنش نیمه شبها توی دالان خانه می پیچد و برق چشمانش را میشود دید .یک زن غریبه خوشحال که کمی هم بی ادب شده کلمه های زشت را بی محابا بکار میبرد همین دیروز داشت در جواب ناله های دوستش می نوشت :"بیخیال .کون لق همه شون" در من زن غریبه ای جوانه زده که ترجیح می دهد زرناله را با رنگ بازی عوض کند و بیخیال مناظر زیبای روبرویش نشود و هی تند تند سرش را ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : غریبه, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 20 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

نوشتن آدم را سبک می کند البته نه به اندازه رژیم و ورزش خیلی بیشتر شاید . رژیم که بگیری با ورزش اگر همراه باشد بتدریج عقربه ترازو مهربانتر میشود یکجورهایی جسمت چربی اضافه اش را دور ریخته است اما نوشتن یکجور دیگری است روحت را سبک می کند میشوی پر کاه سبکتر حتی .آنقدر که یهو می بینی بالای ابرها هستی. البته این مورد آخر را جورهای دیگری هم میشود تجربه کرد. یکبار هزار سال پیش یک مکالمه تلفنی باعث پرواز خود من بالای ابرها شده بود .داشتم از نوشتن می گفتم از بیرون ریختن کلمه های تلنبار شده که روح آدم را سبک می کند .آنقدر سبک که دیگر گور بابای عدد ترازو.من نوشتن را دوست دارم .نوشتن حالم را خوب می کند.حال ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : سبکتر, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 11 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

من فکر کرده بودم گاو که به دمش برسد یعنی دیگر آخرهای انتظار است کافی است کمی !( فقط چند روز دیگر)صبورتر کمی مقاومتر کمی طاقت بیشتر بیاوری و تمام بشود و خلاص اما نگو این مثلها معنیهای پنهانی هم دارند که تا مصداقشان نباشی خودشان را نشان نمی دهند .یکی برود به مادرم بگوید پوست کندن گاو که به دمش برسد تازه کار سخت میشود.یعنی همه آن سختیهای قبلش هیچ تازه اول کار است . هزار سال پیش توی باغ وخش دابلین کرگدن دیدم .از آنجا که فوبیای لمس حیوانات دارم سعادت لمس حیوان بیچاره را از دست دادم اما چشمم که خطا نمی کرد پوست کرگردن مثل گِل خشک شده چسبیده بود به بدنش .هنوز یادم هست که چشمها می گفتند این دیگری زبری ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : کرگدن, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 8 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

آخر های دویدن که می رسد انگار دوند ه ای باشی که بخواهی به خودت پشت پا بزنی تا خط پایان را نصیب دیگری بکنی .مثل کشتی گیری که پشت خودش را به دستان رقیب می سپارد تا بخاک بمالد و تمام .داستان فردین بازی خیلی وقت است تمام شده. این احساسهای بگذار و بگذر دیگر جواب نمی دهد .آن خط پایان آن دستی که به نشانه برد بالا می رود مال من است حتی اگر مدال طلایی در کار نباشد .گاهی با خودم گلاویز میشوم .پیشتر ها فردین بازی برایم معنای قشنگتری داشت که بعدها فهمیدم دارم خودم را گول می زنم از بسکه ترس ریشه دوانده بود در تمام وجودم .حالا اما پشت ترس را بخاک مالیده ام هر چه باداباد. + نوشته شده توسط مژگان در جمعه ۸ ارد ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : داستان,پایان,فردین,بازی, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 7 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

مدتها بود دندونم درد می کرد.چند بار بابتش دکتر رفته بودم و هربار همون جواب همیشگی را شنیده بودم و اونم اینکه این دندون ظاهرش درسته و از جایی خرابه که قابل دیدن و دسترس نیست .از اونجایی که ظاهر قضیه خوب بود ترجیح داده بودم یه جورایی با درد ملایمش کنار بیام و دل نکنم ازش. القصه مدتها بود که یه آب خوش از گلوم پایین نرفته بود و با هر نوشیدنی بیادم اومده بود که یه چیزی تو دهنم دردناکه.این گذشت و من این درد دندون به هم عادت کرده بودیم اونقدر که فراموش کرده بودم آب خوش چطور از گلوی آدم پایین میره. تا اینکه یه روز یکی از دندانهای اونطرفی هم خودی نشون داد و دیدم اگه بخوام با این یکی هم مدارا کنم کلن با ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : دندان,درد,شیر,بزرگ, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 4 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06

وقتی دیگر رسیده بودیم و مسیرها وخیابانها آشنا شده بودند دلم برای شهر سوخت.شهری که سالها من را مهربانانه در خودش جا داده بود.هزاران خاطره برایم ساخته و همه تلاشش را کرد تا دوستش بدارم من اما سنگدلانه دیدم که کمترین احساس خوش آیندی به این شهر ندارم.شاید بعدها یک روزی دلم برای پل ها و گلها و ساحل زیبایش پر بکشد شاید هم نه آنقدر غرق بشوم در آینده که حتی دلم نخواهد برگردم و کلاهی را که جا گذاشته ام بر دارم .یک تصمیم هایی خیلی سخت است. شاید زمان کار خودش را کرده است که تصمیم کندن از این شهر اینقدر سهل شده.دوباره کوچ ،دوباره پرواز، دوباره از سر نو ساختن .من سالم و توانا و پر از انرژیهای مثبتم و از هی ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : کوچ, نویسنده : istgahesarabo بازدید : 9 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:06